امیرکبیر سردار ایران



وجود 13 میلیون برگ سند تاریخی دوره صفویه تا عصر حاضر در مرکز اسناد آستان قدس رضوی، شهر مشهد را به قطب اسناد پژوهی و پژوهش های تاریخی تبدیل کرده است. از جمله اسنادی که در این مرکز نگهداری می‌شود، مجموعه‌ای از اسناد تاریخی  با مُهر و دستخط امیرکبیر است که در این مجموعه تعداد چهار برگ سند معتبر با مهر و دستخط وی نیز دیده می‌شود. این اسناد مربوط به سال‌های 1264 و 1268 است؛ یعنی زمانی که امیرکبیر صدراعظمی ایران در زمان ناصرالدین‌شاه را برعهده داشته است.
 

سالم حسین‌زاده سورشجانی، سرپرست اداره اسناد این سازمان با اشاره به جزئیات این اسناد گفت: یکی از اسناد، نامه شخصی امیرکبیر به ناصرالدین شاه قاجار در سال 1267 قمری است که در آن به صراحت عنوان شده با امروز و فردا کردن و طفره رفتن کار سلطنت پیش نمی‌رود».

وی ادامه داد: سند دیگر نامه‌ای با مهر امیرکبیر مربوط به اعزام میرزا موسی مستوفی»؛ از مستوفی‌های امور دیوانی کشور، به خراسان است. در این نامه امیرکبیر خطاب به وزیر خراسان؛ محمد ناصر خان سردار پیشکار و وزیر خراسان» مسئولیت امور دیوانی خراسان قدیم را به میرزا موسی مستوفی سپرده و سفارش وی را به وزیر خراسان کرده است.

سرپرست اداره اسناد آستان قدس رضوی گفت: دو سند دیگر نامه‌ای با دستخط و مهر امیرکبیر درباره نیروهای نظامی است که در زمان شورش سالاردوله فرزند "آصف الدوله" در خراسان که سه سال به طول انجامید، نوشته شده است. یکی از این اسناد مربوط به نامه امیرکبیر به مباشران دیوانی و حاکمان شهرهای مسیر تهران – مشهد در سال 1266 قمری است که در آن امیرکبیر دستور تأمین سیورسات و حقوق نیروهای نظامی که از قزوین به خراسان در حرکت بودند را داده است.

وی بیان کرد: در نامه دوم امیرکبیر به مباشران و حاکمان شهرهای مسیر تهران- مشهد دستور داده است که جیره و سیورسات و حقوق نیروی سواره نظام شاهسوند به فرماندهی "صفرعلی خان" را تامین کنند.


امیرکبیر دست‌پروردۀ قائم‌مقام بود و به سبب ویژگی‌های برجستۀ شخصیتی‌اش، در تاریخ دولتیان ایران خوش درخشید. واتسون، نویسندۀ انگلیسی، دربارۀ امیر مطالبی گفته که برازندۀ اوست: در میان همة رجال اخیر مشرق‌زمین و زمامداران ایران، که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزاتقی‌خان امیرنظام بی‌همتاست، دیوجانوس روز روشن با چراغ در پی او می‌گشت. به‌حقیقت سزاوار است که به‌عنوان اشرف مخلوقات به شمار آید، بزرگوار مردی بود» (آدمیت، ص 3).

درشت و تنومند، خوش‌قیافه، با سیمایی گشاده و هوشمند» بود، اهل ورزش و کشتی‌گیر و بسیار باهوش بود. همة کسانی که از خودی و بیگانه دربارۀ وی نوشته‌اند، به زیرکی و هوش فوق‌العادۀ او و نیروی فکری‌اش» اشاراتی دارند (همان، ص 38). بسیار پرکار بود. به همان اندازه پرکار بود که غیرت مسئولیت داشت، روزها و هفته‌ها می‌گذشت که از بام تا شام کار می‌کرد و نصیب خود را همان وظیفة مقدس می‌دانست و دشواری‌ها و نیرنگ‌ها نیز او را از کار سست و دلسرد نمی‌کرد» (همان، ص 39). تمام وقت به گشودن مشکلات کشور دل می‌سپرد و خسته نمی‌شد. شاه که سراغ او را می‌گرفت، چنین جواب می‌گرفت: دیشب از بس که نشسته‌ام حالا ناخوش هستم، مشغولیات این غلام معلوم است. بیکار نمی‌نشیند». عزم او در کار راسخ بود. وزیر مختار انگلیس بارها اظهار کرد که کسی نمی‌تواند امیر را از تصمیمش باز دارد. زمانی هم که متوجه می‌شد باید برای پیشبرد کارش نرمش نشان دهد، درنگ نمی‌کرد. اگر تصمیمات مقامات دولتی به نظر او مخالف منافع ملی بود، به حیله‌های گوناگون از اجرای آنها سر بازمی‌زد، و این کاری است که چهار سال در ارزنهًْ‌‌الروم به آن همت گماشت.

در راستی و درستی و فسادناپذیری و صداقت و صمیمیت او هیچ‌کس تردید نکرد. کلنل شیل، وزیر مختار انگلیس و دشمن امیر، دربارة وی نوشته است: پول‌دوستی…، که خوی ایرانیان است، در وجود امیر بی‌اثر است، به رشوه و عشوة کسی فریفته نمی‌شود». پول‌هایی را که جهت رشوه به وی دادند و نپذیرفت خرج کشتنش کردند. حرف بی‌مغز و فکر کم‌مایه نداشت، کوتاه می‌گفت و کوتاه می‌نوشت و خودش نیز ویژگی خود را می‌شناخت که می‌گفت: …بلدیت به احوال من دارید که خلاف اسلام حرف بی‌مایه و بی‌مغز نمی‌توانیم به زبان بیاوریم چه جای اینکه بنویسیم» (همان، ص 40).

رفتاری متین و سنگین» داشت. کم می‌خندید. چشمانی سخت نافذ داشت، زمانی که امیرنظام بود سربازان جرئت نگاه کردن در چشم او نداشتند. مناعت طبع داشت و خودپسند نبود. هرگز به خواری تن نداد و از این نظر شباهت بسیاری به قائم‌مقام داشت. رفتار متکبرانه را از احدی تحمل نمی‌کرد. اتکا به نفس داشت و هنگام خطر بر اعصاب خود مسلط بود. حق‌شناس و نمک‌شناس بود. هیچ وقت لفظ مولای من» دربارۀ قائم‌مقام از زبانش نیفتاد.


سفر به کاشان برای همه ما خاطرات خوشی دارد، خاطراتی از جنس هوای خوب، درختان بلند، حوض‌های پر ماهی و سکه، معماری اصیل و لهجه‌ای شیرین. همه زیبایی‌های کاشان را که جمع کنیم به باغ زیبای فین می‌رسیم؛ اما چنین باغی در کنار زیبایش، غمی عمیق درون خود دارد.

هنگام وارد شدن بعید است که زیر لب زمزمه نکنی یعنی امیرکبیر را اینجا کشتند؟». مردی که جامعه ایران تا قرن‌ها حسرتش را از جانب دربار نادان قاجار خواهد خورد. مردی که پس از قتلش دربار و عوامل آن جرئت نکردند به یک‌باره خبر فوتش را به جامعه اعلام کنند، مردی که نه سمت روسیه رفت و نه انگلیس ولی قتلش موجب اندوه و خشم سفرای روس و انگلیس و حتی اعتراض تزار شد.

مردی که دین را دوست داشت و از خرافات بیزار بود. بارها داستان گریستنش بر جهل جامعه در ماجرای آبله کوبی را خوانده یا شنیده‌ایم. آنجا که پس از دیدن جنازه کودکان پاره دوز و بقال می‌گرید و در جواب تعجب میرزا آقاخان از گریه‌اش به خاطر فرزندان رعیت، فریاد می‌زند: تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم، اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌کنند، تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.»

زمانی که فرزند کربلایی قربان» که آشپز قائم مقام فراهانی بود توانست ناصرالدین میرزا را در کمال سلامت و شکوه از تبریز به تهران برساند و بر تخت جانشینی پدر بنشاند، شاید فکر نمی‌کرد که همین شاه فرمان قتلش را با سفاکی تمام صادر کند.

اما بعید بود که امیر، خطرات خدمت به درباریان را نمی‌دانست. دربار و درباری پر است از طمع و حرص مقام، تشنه قدرت و من شدن» است، درباری جماعت را نمی‌توان قانع کرد چرا که عاقبت اندیش نیست، درباری را چه به فکر اصلاح و توسعه؟

با وجود اینکه درباریان را می‌شناخت و بارها زخم‌هایی از ناجوانمردیشان حس کرده بود، اما کنار شاه جوان ماند، نه به خاطر او که به خاطر عاقبت مردم، ماند تا دارالفنون را ایجاد کند، ماند تا از وقایع الاتفاقیه حمایت کند، ماند تا حقوق درباریان و نزدیکان شاه و همه آن‌هایی که خود را ارباب ملت می‌دانستند کم کند و چارچوبی به وضعیت آشفته دولتی بدهد. عناوین و القاب را حذف کرد و رشوه خواری را برانداخت. به ارتش سر و سامانی بخشید و ت خارجی را زنده کرد. چرا درباریان چاپلوس منفعت طلب نباید با او دشمنی می‌کردند؟

اما عاقبت کار امیر در کم زوری مردم و جهل جامعه و کینه درباریان همان شد که بر ورودی مقبره‌اش در کاشان نوشته‌اند: نادانی شه گرفت دامان امیر/ تا نیشتر آمد به رگ جان امیر/ بربست سعادت را بروی ما در/ بگشود چو جوی خون ز شریان امیر»

 

تلاش امیرکبیر برای قرار دادن ایران در مسیر رشد و توسعه بود

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار داشت: میرزا تقی خان امیرکبیر در دوره‌ای زندگی می‌کرد که در غرب بحث رشد و توسعه به شکل ملموسی و جدی برای نخبگان و سران ایران مطرح شد، هرچند قبل از آن نیز در دوره فتحعلی شاه قاجار نیز نگاه به رشد و توسعه غرب مطرح بود اما در این دوره امیرکبیر نگاهی وسیعی به این موضوع داشت.

حجت الاسلام علی شیرخانی با اشاره به ذهن باز و روشن صدراعظم ناصرالدین شاه و تلاشش برای قرار دادن ایران در مسیر رشد و توسعه، افزود: البته منظور ما از رشد و توسعه زمان امیر کبیر آن چیزی که امروز بر اساس معیارهای انقلابی و اسلامی تعریف شده نیست و بر اساس همان زمان بیان می‌کنیم، لذا امیرکبیر به این نتیجه رسید که جامعه آن دوره ایران عقب مانده است و باید حرکت کند.

وی ادامه داد: از جمله شاخص‌های عقب ماندگی جامعه هم می‌توان به مسائلی مانند بی‌سوادی وسیع، کمبودهای بهداشتی، مسائل تکنولوژیکی، موضوعات نظامی و برخی از مسائل دیگر را مد نظر قرار داد که همه نشان دهنده عدم رشد و توسعه ما در آن زمان بود.

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم تأکید کرد: میرزا تقی خان امیرکبیر در صدد علت‌یابی برآمد و با توجه به علم و دانایی‌اش به دو عامل اصلی به عنوان عوامل اصلی عقب ماندگی جامعه ایران رسید، اول عامل داخلی و دوم عامل خارجی.

حجت الاسلام شیرخانی با اشاره به اینکه عامل داخلی شامل مجموعه‌ای تحت عنوان استبداد داخلی وجود داشت، گفت: عامل خارجی نیز عنوان استعمار را شامل می‌شد، امیر کبیر بررسی کرد که کدام یک از این دو مقدمه وجود دیگری بود و به این نتیجه رسید که عامل داخلی موجب ایجاد عامل خارجی بود.

فساد به همه جای دربار راه یافته و امیرکبیر در صدد اصلاح بود

وی در ادامه افزود: در نظر بگیرید که اگر بدنی ضعیف باشد، قطعاً میکروب‌ها و عامل‌های بیماری زای بیرونی را به سمت خود می‌کشاند، جامعه نیز مانند بدن انسان است و اگر ضعیف باشد عامل خارجی به خود اجازه ورود می‌دهد.

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم با تأکید بر اینکه استبداد داخلی خاندان قاجار از ابتدای شروع این سلسله وجود داشت و وقتی حکومت پیش رفت و انتقاد و بررسی از آن عملاً معنی نداشت، این فساد به همه جای حکومت نفوذ کرد و جامعه را در برگرفت.

به گفته حجت الاسلام شیرخانی از آنجایی که مسائل بر مسیر درستی پیش نمی‌رفت و مملو از فساد بود، لذا هرکسی که به آن فساد نزدیک می‌شد بیشتر تحت تأثیرش قرار می‌گرفت.

وی اظهار داشت: ناصرالدین شاه جوان بود و زمانی که یک فرد جوان به پادشاهی برسد حلقه‌ای دوره‌اش می‌کنند که نمی‌تواند درست در مورد آن تصمیم‌گیری کند، بنابراین نظامی استبدادی شکل می‌گیرد و سرریزش فساد نهادینه شده است، دقیقاً همان چیزی که امیرکبیر در پی از میان برداشتنش بود.

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم ادامه داد: امیرکبیر در آن مقطع تصمیم گرفت تا برای بخش‌های نظامی و اداری کشور یک طهارت مالی ایجاد کند که در عرصه‌های دیگر نیز امکان رسوخ داشت، در بخش‌های دیگر کشور نیز از راه‌های آموزشی وارد شد.

حجت الاسلام شیرخانی با بیان اینکه مبارزه با فساد جنبه ایجابی‌اش این بود که باید آموزش‌های مناسب ایجاد می‌شد، افزود: در پرتوی این آموزش‌ها بود که جامعه توان رشد پیدا می‌کرد، ایجاد مکان‌های مانند دارالفنون و امثالهم در همین راستا بود.

ایجاد بسترهای آموزش در جامعه هدف امیرکبیر بود

وی تأکید کرد: در روایات ما نیز تأکید شده است که علم نیروی قدرتمندی دارد، پس امیرکبیر نیز با این دیدگاه تلاش کرد در عرصه‌های آموزش علوم به خصوص علوم جدیدی که باید در اداره جامعه مورد استفاده قرار می‌گرفت، مسیری باز کند، هرچند که پیش از آن که علوم به ما هو علوم هدف نهایی او باشد، ایجاد بسترهای آموزش در جامعه هدف اصلی بود.

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم ضمن بیان اینکه در عرصه خارجی نیز تلاش امیر کبیر مبارزه با استبداد بود، افزود: از اواخر حکومت صفویه و در دوره قاجار حکومت‌ها به سمت امتیاز دادن به کشورهای غربی حرکت کردند و عمدتاً در داخل کشور مشکلات زیادی داشتیم، حاکمان سعی داشتند امتیاز بدهند و خارجی‌ها نیز منتظر نمی‌ماندند و بیشترین استثمار را انجام می‌دادند.

آغاز ت موازنه منفی برای مقابله با استعمار خارجی

به گفته حجت الاسلام شیرخانی، در این شرایط امیرکبیر وارد می‌شود تا ت موازنه منفی که بعدها مرحوم مصدق نیز ادامه داد در پیش گیرد، بر این اساس ایشان را قهرمان مبارزه با استعمار لقب دادند.

وی با تأکید بر اینکه امیرکبیر به دنبال تشکیل یک دولت مستقل بود، گفت: ایشان نه خواهان امتیاز دادن به روسیه بود و نه انگلستان که قدرت‌های جهانی آن زمان بودند، چرا که خوب می‌دانست زمانی که یک حکومت استقلال داشته باشد می‌تواند رشد و توسعه نیز داشته باشد و به مسائل داخلی خود رسیدگی کند.


سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود.
   
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند.
   


روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
   
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند.
   
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند


در کتاب یکی از بزرگان انگلیس است که سفیرش در ایران گفت: روزی سواره در خیابان طهران می گذشتم، دیدم امیر باکوکبه جلالش می گذرد. پیاده شدم. امیر ملتفت شد. ایستاد تا به او رسیدم. با یکدیگر به بازدید ساختمان قراول خانه ها رفتیم. دیدم بالای هر قراول خانه پرچم ایران است. پرسیدم: مگر اینجا طهران و مرکز ایران نیست؟ گفت: چرا. گفتم: برای نشان دولت یک بیرق کافی است. این همه بیرق از چیست؟ گفت: آن قدر بیرق از ایران بلند کنم که بیرق شما در آن میان گم شود، دیدم عجب کلّه غیور و بلند همتی دارد.

 


معروف است سُفَرای روس و انگلیس و عثمانی، قوسِ صعودِ امیر را که دیدند وقتی برای او پیغام دادند که ایران به خودی خود نمی تواند حدود خویش را نگاه دارد و باید به دستور دُوَل همجوار رفتار کند. امیر مجلسی فراهم آورد و پنج صندلی گذارد و آن ها را وعده خواسته یک صندلی را بالای مجلس خالی گذارد و چهار صندلی را خود و سه سفیر نشست.

آن گاه فرمود: درست سخنی گفته اید. ما هم محتاج معلمی هستیم، اما چون قوانین شما مختلف است، ما از یک دولت بیش نمی توانیم بپذیریم. حالی از شما سه نماینده یکی را انتخاب کنید از خود برای معلمی ما و روی آن صندلی نشسته و هر چه قانون دولت متبوعه اوست بگوید ما می شنویم. هرسه به هم نظر کردند و به وا سطه رقابتشان به همدیگر راضی نشده صرف نظر کردند.


روزی امام جماعتی، نامه ای به امیر فرستاد به این مضمون که حاکم نطنز به مردم ظلم می کند و. امیر به فرستاده اش گفت: میرزا ابوالقاسم را بگو، اگر دیگر چیزی نوشته، اخراج بَلَدت می کنم. تو هم اگر کاغذش را آوردی ت می شوی. پیغام امیر را که امام شنید، شرحی سخت و بد به امیر نوشت که پس مظلوم کجا رود و به همان آدم داد بِبرد. و او کاغذ را برد. منتهی خط ها را گشوده و دیده و جرأت خواندن نکرد.

امیر پرسید: چیست؟ گفت: عریضه میرزا ابوالقاسم است. فرمود: بخوان. منشی سر به زیر انداخت. امیر به تغیّر گفت: بلکه فحش داده، بخوان. منشی خواند. گفت: جوابی با احترام زیاد بنویس و فرداشب را به شام دعوتش کن. جواب را که آوردند، اصحاب امام گفتند: نرو، می خواهد از همان جا اخراج بلدت نماید. امام فرمود: چنین نیست و رفت. امیر کمال احترام را به امام گذارده و گفت: از کاغذ اول چنین پنداشتم که به هوای ریاست شخصی نوشته ای، ولی خطِّ دوم را که دیده ام قصدت فریاد رسی مظلوم بوده، ممنون شدم و حاکم نطنز را عزل و ادب کردم و البته هرجا ستمدیده دیدی به من آگاهی ده و رسیدگی به مظلومین فریضه اولیای دولت است و محتاج به بست و بقعه و شفیع و رقعه نیست.



سال بدی بود برای اینکه مفتضح شد هیئت حاکمه؛ مفتضح شد دستگاه جبار؛ و ما نمیخواستیم. ما نمیخواهیم که مملکت ما در خارج معرفی بشود که همچو عناصر خبیثی سرِکارند؛ ما نمیخواستیم این را. ما میخواهیم که مملکت ما از آن نقطه اولیاش تا آن آخرش، جوری باشند، طوری سلوک بکنند که مایه افتخار یک مملکتی باشد. بگویند آقا، ما امیرکبیر داریم »


1ـ تشویق صنعت و تکثیر ثروت:

برای یک اقتصاد سالم و مستقل، آن‌ هم در زمانی‌که انقلاب صنعتی، اروپا را در راه یک ترقی بی‌سابقه انداخته بود، وم و وجوب صنعت کاملا احساس می‌شد و این چیزی نبود که از دیده تیزبین و فکر نکته‌سنج امیرکبیر مخفی بماند. او برای اقتباس صنعت جدید اروپا عده‌ای از استادکاران باهوش و خوش‌ذوق ایرانی را انتخاب کرد و به پطرزبورگ فرستاد تا رشته‌های مختلف صنعت جدید را بیاموزند. این افراد پس از فراگرفتن صنایع مربوطه به ایران بازگشتند و کارخانه‌های بلورسازی تهران، کاغذسازی اصفهان و کارگاههای چدن‌ریزی و نساجی‌ و چند کارخانه و کارگاه دیگر را با سبک نسبتا جدید احداث نمودند.

2ـ حمایت از صنایع دستی:

امیرکبیر درک کرد که به مقتضای طبع سرمایه‌داری جدید و صنعت ماشینی، که ابتکار آن به دست دول استعمارگر بود، آنان سعی خواهند کرد برای رواج بازار مصنوعات و محصولات صنعتی خویش و تضعیف بنیه مالی ملتهای عقب‌افتاده، صنایع دستی و ملی این کشورها را نابود کنند؛ لذا همپای هدایت کشور به راه صنعت ماشینی، تلاشهای فراوانی را هم برای توسعه و تکمیل صنایع دستی مبذول داشت. امیر دستور داد لباس نظامیان از شال پشمین مازندرانی تهیه شود و شالهای دستی کرمانی را طوری ارتقاء کیفیت داد که با شالهای کشمیری رقابت می‌کرد و لذا معروف به شال امیری شد.

سردوشی نظامیان تا آن زمان از اتریش وارد می‌شد، تا این‌که روزی امیر سردوشی زیبا و جالبی را که توسط خانمی به نام بانوخورشید دوخته شده بود ملاحظه کرده و آن زن را بسیار تشویق کرد و سپس دستور داد امتیاز تهیه سردوشی را برای مدت پنج‌سال به او واگذار کنند که با کارگاه مجهز و شاگردان زیاد، سردوشی مورد احتیاج ارتش را تهیه کند. او معتقد بود خیانت به ملت و کشور است اگر از آنچه می‌توان آن را در داخل کشور تولید کرد استفاده نشود بلکه از خارج وارد گردد و از همین رو، هرگونه تساهل در راستای صنعتی‌شدن کشور را نمی‌پسندید. وی حمایت از صنایع ملی را در مقابل حمله و هجوم صنایع غرب به جایی رساند که مورد انتقاد و خرده‌گیری برخی نویسندگان غربی واقع شد؛ به‌عنوان مثال، بی‌نینگ، مورخ شهیر انگلیسی، با بغض و ناراحتی نوشت: امیرکبیر علاقه مخصوصی دارد که با تشویق صنایع ملی تمام صنایع خارجی را از ایران بیرون کند. این ت ناشی از کوته‌بینی، به‌هیچ‌وجه کمک به پیشرفت تجارت و مدنیت نمی‌کند.»

3ـ معادن:

امیرکبیر خوب می‌دانست که صنعتی‌شدن کشور بدون استخراج معادن ممکن نیست و ازسوی‌دیگر کم‌وبیش به ارزش و عظمت معادن بیکران ایران ــ که به قول دکتر پلاک می‌تواند از لحاظ معادن فات با جهان برابری کند ــ واقف بود و لذا برای بهره‌برداری از این معادن، برنامه وسیعی را به اجرا گذاشت؛ به این صورت که اولا برای این‌که استخراج معادن براساس اصول علمی و فنی جدید صورت گیرد، مسیو جان داوود را برای استخدام کارشناسان و اساتید علوم و فنون جدید به اتریش فرستاده و به او توصیه کرد: درباب انتخاب معدنچی اهتمام نمایید که از جمیع فات خصوصا از طلا و نقره سررشته کامل داشته باشد.» و ثانیا برای این‌که در این رکن مهم اقتصاد و رشته اساسی حیات اقتصادی، بیگانگان رخنه نکنند، کاملا مواظب بود که استخراج با سرمایه ایرانی انجام شود. امیر با سرمایه‌گذاری خارجی که اغلب نقطه آشکار و آغازین نفوذ استعمار بود، جدا مخالفت می‌کرد و برای همین منظور، فرمانی صادر نمود که طی آن، سپردن امتیاز استخراج معادن به اجنبی را اکیدا ممنوع ساخت. در پناه این ت عاقلانه و مدبرانه، نهضت وسیعی برای استخراج معادن و بهره‌گیری از ذخایر کشور شروع و قدمهای بلندی برداشته شد و در همان مدت کوتاه نتایج درخشانی به‌دست آمد.

 

4ـ کشاورزی:

امیرکبیر در امور زراعی هم با ایجاد امنیت و رعایت حقوق کشاورزان با ساختن سدها و آب‌بندهای متعدد تحولی اساسی بنیاد نهاد. ساختن سدهایی بر روی رودخانه‌های کرخه (سد ناصری) و گرگان‌رود، انتقال آب از رودخانه کرج به تهران، تجدید بنای پل شوشتر و بازکردن هفت چشمه آن، ترویج کشت پنبه امریکایی و نیشکر و . . . برخی اقداماتی بود که امیر در این راستا به عمل آورد.

استعمارگران به‌عنوان یک حربه قدیمی، همواره سعی می‌کردند کشورهای ضعیف را به یک محصول خاص، مثلا نفت، نیشکر و . . .، پای‌بند ‌کنند و به قول معروف اقتصاد تک‌محصولی را بر آنها اعمال نمایند. تا در موقع مقتضی با ایجاد مانع بر سر راه صدور و مصرف این محصول به این کشورها فشار آورده، در راستای تمایلات خود آنها را در مضیقه قرار دهند.

امیر دستور داد آن دسته از بذرهای کشاورزی را که در ایران موجود نبود، از خارج وارد نمایند و از این طریق به اصلاح بذر و نهالهای کشاورزی موجود در ایران پرداخت.

فهرستی از اقدامات امیرکبیر در راستای کشاورزی را می‌توان چنین برشمرد:

1ـ ساختن سد عظیم ناصری» روی رودخانه کرخه که داستان تاریخی مفصلی دارد.

2ـ ترویج کشت نیشکر در خوزستان در دو منطقه عقلی و شوشتر، که جالب است بدانیم چندسال پیش دولت ایران فکر آن روز امیرکبیر را به مرحله اجرا درآورد.

3ـ تجدید بنای پل عظیم شوشتر و هفت چشمه آن.

4ـ ساختن یک سد بزرگ بر روی رودخانه معروف گرگان‌رود که زیر نظر مهندس میرزاحسن و با همکاری هزار کارگر، مدتی کمتر از یک‌سال بنای آن به اتمام رسید و دشت وسیع استرآباد زیر کشت درآمد.

5ـ بنای یک سد بزرگ در نقطه اتصال دو رود قره‌چای و انار رود در شهرستان قم و بستن پل معروف دلاک بر روی آن.

6ـ اتمام کار نهر عظیمی که آب رود کرج را به تهران منتقل کرد و تهران را از بی‌آبی شدید رهانید.

7ـ شروع کار انتقال آب از شمیران به تهران، که ناتمام ماند.

سفیر وقت انگلیس، که در سفر ناصرالدین‌شاه و امیرکبیر در سال 1267.ق به اصفهان همراه آنها بود، در خاطرات خود می‌نویسد: در اراضی اطراف اصفهان، تا چشم کار می‌کرد، فرسنگ‌درفرسنگ کشت و کار بود و نباید فراموش کرد که تا همین اواخر خطه اصفهان را آشوب فراگرفته بود. این تحول شگفت‌ در این مدت کوتاه در خور ستودن است و آن نیست جز اثر روش عادلانه نائب‌الحکومه اصفهان چراغعلی‌خان زنگنه که پیش از این نوکر شخصی امیرنظام بود. البته در شهر حالت ویرانه عمومی مملکت به چشم می‌خورد اما از برزگران هیچ شکایتی راجع به زورگویی دیوان شنیده نمی‌شد. برتری دولت کنونی ایران بر سلطنت سابق مورد اعتراف همگی است.»

این اذعان یک فرد انگلیسی دلالت بر این نکته دارد که امنیت شغلی کشاورزان و محصولات آنان چگونه به‌عنوان عامل اصلی ابزار تولید مورد توجه خاص امیر بوده و نیز اصلاحات او در جامعه مقبولیت و پذیرش عام داشته است.

5ـ اصلاح اوضاع مالی:

صدارت امیرکبیر در برهه‌ای شروع ‌شد که خزانه تهی و جواهرات سلطنتی به یغما رفته بود. به قول فریدون آدمیت، جعبه محتوی قطعات الماس که بهای آن هشتصدهزار تومان بوده است اکنون بیش از صدهزار تومان الماس در آن یافته نمی‌شود.» اتلافها و اسرافها و حقوقهای گزاف درباریان نیز مزید بر علت بود. اینک او دو راه بیشتر در پیش نداشت: یا باید همان مذهب و روش مألوف را برگزیده و بدان رضا می‌داد که گهگاه قروضی هم از سفارتخانه‌ها یا و . . . بگیرد و به مالیه کشور تزریق کند و بگوید هرچه پیش آید خوش آید و یا راه دیگری را انتخاب نماید و به تغییر وضع موجود و ایجاد وضع مطلوب بیندیشد. البته امیر مسیر دوم را برگزید و مشکلات را به جان خرید و کاری بنیادین آغاز کرد و به وضع مالی کشور سر و صورتی داد؛ زیرا خوب می‌دانست که یکی از دامهای بسیار خطرناک استعمارگران برای ملتها و دولتها، ایجاد ورشکستگی اقتصادی در کشور و کشیدن آن به زنجیر وامها و یا کمکهای بلاعوض و به‌تعبیر‌دیگر استعمار اقتصادی است که سرانجامی جز سقوط در کام فراخ استعمار ندارد.» برخی از اصلاحات امیر در این امر خطیر را می‌توان از خلال گفته‌های خود او جست که گفته بود بیش از هر اصلاحی وضع مالیه را سر و سامان خواهد داد، میزان خرج دولت یک میلیون تومان (پانصدهزار لیره) بیش از عایدی آن است و لذا باید از مواجب و مستمریها کاست، به علاوه ده‌درصد بر مالیات خواهد افزود و گمرگات را که تاکنون در اجاره افراد بوده، از دست آنان خواهد گرفت و تحت اداره دولت درخواهد آورد، همچنین به هر ولایتی پیشکار مالیه‌ای خواهد فرستاد تا به‌عنوان مسئول دیوان استیفاء و مستقل از حکومت در آنجا به نحو عادلانه مالیات را جمع‌آوری کند. دکتر مهدی بهار می‌گوید: امیر به رعایت حال مودیان مالیات و وضع فساد و ظلم عمال دولتی کوشش فراوانی ابراز می‌داشت و مالیات را به تناسب درآمد سالانه تعیین می‌نمود و بدین منوال در حالی‌که مالیات کامل را از گردن‌کلفتها وصول می‌کرد مرهمی بر زخمهای عمیق مردم می‌گذاشت.»

چون اصلاح مجاری درآمد، بدون حذف مصارف غلط، نمی‌توانست درد را دوا کند لذا امیر در کنار اقدامات برای وصول مالیات حقه دولت، اقدامات انقلابی‌تری برای حذف موارد ناصحیح خرج بودجه و مصارف غلط آن شروع نمود تا غذای یک‌سال مردم فقیر و محتاج، خرج یکروز مطبخ یک شاهزاده بی‌ارزش و بی‌خاصیت قاجار نشود. او در این راستا، پیش از هرچیز حقوقهای گزاف را که بدون رعایت تناسب بودجه کشور و ارزش خدمت و کار اشخاص در سابق برای افراد تعیین شده بود، یا به‌طورکلی حذف کرد و یا قسمت اضافی آن را کسر نمود. مثلا حقوق شخصی شاه را که تا آن روز شصت‌هزار تومان در ماه بود، یک‌مرتبه به ده‌هزار تومان تقلیل داد. او همچنین عیاشیها و ولخرجیهای دربار را به‌قدری محدود کرده بود که کلنل میشل در یکی از گزارشهای رسمی خود می‌نویسد: شاه به ملاحظات مالی نمی‌توانست در اطراف تهران به گردش و تفریح بپردازد» و نیز حقوقهای بی‌تناسب و مستمری صدها شاهزاده، درباری، شیخ، خان و مفت‌خوران دیگر را قطع و یا تعدیل نمود و سرانجام علیرغم همه کارشکنیها و مخالفتهای داخل و خارج، موفق شد معمای بودجه را حل کرده و علاوه بر پرکردن محل خالی تقریبا پنجاه‌درصدکسر بودجه و بالا‌بردن میزان بودجه از دومیلیون تومان به سه میلیون تومان، کشاورزی را ترقی و پولهای هنگفتی را به عمران و آبادی کشور اختصاص دهد و از ورود کالاهای خارجی جلوگیری نموده و بر صادرات کشور بیفزاید و به گفته خود امیر از فرار شمشهای طلا» جلوگیری نماید.


امیرکبیر دست‌پروردۀ قائم‌مقام بود و به سبب ویژگی‌های برجستۀ شخصیتی‌اش، در تاریخ دولتیان ایران خوش درخشید. واتسون، نویسندۀ انگلیسی، دربارۀ امیر مطالبی گفته که برازندۀ اوست: در میان همة رجال اخیر مشرق‌زمین و زمامداران ایران، که نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزاتقی‌خان امیرنظام بی‌همتاست، دیوجانوس روز روشن با چراغ در پی او می‌گشت. به‌حقیقت سزاوار است که به‌عنوان اشرف مخلوقات به شمار آید، بزرگوار مردی بود» (آدمیت، ص 3).

درشت و تنومند، خوش‌قیافه، با سیمایی گشاده و هوشمند» بود، اهل ورزش و کشتی‌گیر و بسیار باهوش بود. همة کسانی که از خودی و بیگانه دربارۀ وی نوشته‌اند، به زیرکی و هوش فوق‌العادۀ او و نیروی فکری‌اش» اشاراتی دارند (همان، ص 38). بسیار پرکار بود. به همان اندازه پرکار بود که غیرت مسئولیت داشت، روزها و هفته‌ها می‌گذشت که از بام تا شام کار می‌کرد و نصیب خود را همان وظیفة مقدس می‌دانست و دشواری‌ها و نیرنگ‌ها نیز او را از کار سست و دلسرد نمی‌کرد» (همان، ص 39). تمام وقت به گشودن مشکلات کشور دل می‌سپرد و خسته نمی‌شد. شاه که سراغ او را می‌گرفت، چنین جواب می‌گرفت: دیشب از بس که نشسته‌ام حالا ناخوش هستم، مشغولیات این غلام معلوم است. بیکار نمی‌نشیند». عزم او در کار راسخ بود. وزیر مختار انگلیس بارها اظهار کرد که کسی نمی‌تواند امیر را از تصمیمش باز دارد. زمانی هم که متوجه می‌شد باید برای پیشبرد کارش نرمش نشان دهد، درنگ نمی‌کرد. اگر تصمیمات مقامات دولتی به نظر او مخالف منافع ملی بود، به حیله‌های گوناگون از اجرای آنها سر بازمی‌زد، و این کاری است که چهار سال در ارزنهًْ‌‌الروم به آن همت گماشت.

در راستی و درستی و فسادناپذیری و صداقت و صمیمیت او هیچ‌کس تردید نکرد. کلنل شیل، وزیر مختار انگلیس و دشمن امیر، دربارة وی نوشته است: پول‌دوستی…، که خوی ایرانیان است، در وجود امیر بی‌اثر است، به رشوه و عشوة کسی فریفته نمی‌شود». پول‌هایی را که جهت رشوه به وی دادند و نپذیرفت خرج کشتنش کردند. حرف بی‌مغز و فکر کم‌مایه نداشت، کوتاه می‌گفت و کوتاه می‌نوشت و خودش نیز ویژگی خود را می‌شناخت که می‌گفت: …بلدیت به احوال من دارید که خلاف اسلام حرف بی‌مایه و بی‌مغز نمی‌توانیم به زبان بیاوریم چه جای اینکه بنویسیم» (همان، ص 40).

رفتاری متین و سنگین» داشت. کم می‌خندید. چشمانی سخت نافذ داشت، زمانی که امیرنظام بود سربازان جرئت نگاه کردن در چشم او نداشتند. مناعت طبع داشت و خودپسند نبود. هرگز به خواری تن نداد و از این نظر شباهت بسیاری به قائم‌مقام داشت. رفتار متکبرانه را از احدی تحمل نمی‌کرد. اتکا به نفس داشت و هنگام خطر بر اعصاب خود مسلط بود. حق‌شناس و نمک‌شناس بود. هیچ وقت لفظ مولای من» دربارۀ قائم‌مقام از زبانش نیفتاد.


سفر به کاشان برای همه ما خاطرات خوشی دارد، خاطراتی از جنس هوای خوب، درختان بلند، حوض‌های پر ماهی و سکه، معماری اصیل و لهجه‌ای شیرین. همه زیبایی‌های کاشان را که جمع کنیم به باغ زیبای فین می‌رسیم؛ اما چنین باغی در کنار زیبایش، غمی عمیق درون خود دارد.

هنگام وارد شدن بعید است که زیر لب زمزمه نکنی یعنی امیرکبیر را اینجا کشتند؟». مردی که جامعه ایران تا قرن‌ها حسرتش را از جانب دربار نادان قاجار خواهد خورد. مردی که پس از قتلش دربار و عوامل آن جرئت نکردند به یک‌باره خبر فوتش را به جامعه اعلام کنند، مردی که نه سمت روسیه رفت و نه انگلیس ولی قتلش موجب اندوه و خشم سفرای روس و انگلیس و حتی اعتراض تزار شد.

مردی که دین را دوست داشت و از خرافات بیزار بود. بارها داستان گریستنش بر جهل جامعه در ماجرای آبله کوبی را خوانده یا شنیده‌ایم. آنجا که پس از دیدن جنازه کودکان پاره دوز و بقال می‌گرید و در جواب تعجب میرزا آقاخان از گریه‌اش به خاطر فرزندان رعیت، فریاد می‌زند: تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم، اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌کنند، تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.»

زمانی که فرزند کربلایی قربان» که آشپز قائم مقام فراهانی بود توانست ناصرالدین میرزا را در کمال سلامت و شکوه از تبریز به تهران برساند و بر تخت جانشینی پدر بنشاند، شاید فکر نمی‌کرد که همین شاه فرمان قتلش را با سفاکی تمام صادر کند.

اما بعید بود که امیر، خطرات خدمت به درباریان را نمی‌دانست. دربار و درباری پر است از طمع و حرص مقام، تشنه قدرت و من شدن» است، درباری جماعت را نمی‌توان قانع کرد چرا که عاقبت اندیش نیست، درباری را چه به فکر اصلاح و توسعه؟

با وجود اینکه درباریان را می‌شناخت و بارها زخم‌هایی از ناجوانمردیشان حس کرده بود، اما کنار شاه جوان ماند، نه به خاطر او که به خاطر عاقبت مردم، ماند تا دارالفنون را ایجاد کند، ماند تا از وقایع الاتفاقیه حمایت کند، ماند تا حقوق درباریان و نزدیکان شاه و همه آن‌هایی که خود را ارباب ملت می‌دانستند کم کند و چارچوبی به وضعیت آشفته دولتی بدهد. عناوین و القاب را حذف کرد و رشوه خواری را برانداخت. به ارتش سر و سامانی بخشید و ت خارجی را زنده کرد. چرا درباریان چاپلوس منفعت طلب نباید با او دشمنی می‌کردند؟

اما عاقبت کار امیر در کم زوری مردم و جهل جامعه و کینه درباریان همان شد که بر ورودی مقبره‌اش در کاشان نوشته‌اند: نادانی شه گرفت دامان امیر/ تا نیشتر آمد به رگ جان امیر/ بربست سعادت را بروی ما در/ بگشود چو جوی خون ز شریان امیر»

 

تلاش امیرکبیر برای قرار دادن ایران در مسیر رشد و توسعه بود

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم در گفتگو با خبرنگار مهر اظهار داشت: میرزا تقی خان امیرکبیر در دوره‌ای زندگی می‌کرد که در غرب بحث رشد و توسعه به شکل ملموسی و جدی برای نخبگان و سران ایران مطرح شد، هرچند قبل از آن نیز در دوره فتحعلی شاه قاجار نیز نگاه به رشد و توسعه غرب مطرح بود اما در این دوره امیرکبیر نگاهی وسیعی به این موضوع داشت.

حجت الاسلام علی شیرخانی با اشاره به ذهن باز و روشن صدراعظم ناصرالدین شاه و تلاشش برای قرار دادن ایران در مسیر رشد و توسعه، افزود: البته منظور ما از رشد و توسعه زمان امیر کبیر آن چیزی که امروز بر اساس معیارهای انقلابی و اسلامی تعریف شده نیست و بر اساس همان زمان بیان می‌کنیم، لذا امیرکبیر به این نتیجه رسید که جامعه آن دوره ایران عقب مانده است و باید حرکت کند.

وی ادامه داد: از جمله شاخص‌های عقب ماندگی جامعه هم می‌توان به مسائلی مانند بی‌سوادی وسیع، کمبودهای بهداشتی، مسائل تکنولوژیکی، موضوعات نظامی و برخی از مسائل دیگر را مد نظر قرار داد که همه نشان دهنده عدم رشد و توسعه ما در آن زمان بود.

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم تأکید کرد: میرزا تقی خان امیرکبیر در صدد علت‌یابی برآمد و با توجه به علم و دانایی‌اش به دو عامل اصلی به عنوان عوامل اصلی عقب ماندگی جامعه ایران رسید، اول عامل داخلی و دوم عامل خارجی.

حجت الاسلام شیرخانی با اشاره به اینکه عامل داخلی شامل مجموعه‌ای تحت عنوان استبداد داخلی وجود داشت، گفت: عامل خارجی نیز عنوان استعمار را شامل می‌شد، امیر کبیر بررسی کرد که کدام یک از این دو مقدمه وجود دیگری بود و به این نتیجه رسید که عامل داخلی موجب ایجاد عامل خارجی بود.

فساد به همه جای دربار راه یافته و امیرکبیر در صدد اصلاح بود

وی در ادامه افزود: در نظر بگیرید که اگر بدنی ضعیف باشد، قطعاً میکروب‌ها و عامل‌های بیماری زای بیرونی را به سمت خود می‌کشاند، جامعه نیز مانند بدن انسان است و اگر ضعیف باشد عامل خارجی به خود اجازه ورود می‌دهد.

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم با تأکید بر اینکه استبداد داخلی خاندان قاجار از ابتدای شروع این سلسله وجود داشت و وقتی حکومت پیش رفت و انتقاد و بررسی از آن عملاً معنی نداشت، این فساد به همه جای حکومت نفوذ کرد و جامعه را در برگرفت.

به گفته حجت الاسلام شیرخانی از آنجایی که مسائل بر مسیر درستی پیش نمی‌رفت و مملو از فساد بود، لذا هرکسی که به آن فساد نزدیک می‌شد بیشتر تحت تأثیرش قرار می‌گرفت.

وی اظهار داشت: ناصرالدین شاه جوان بود و زمانی که یک فرد جوان به پادشاهی برسد حلقه‌ای دوره‌اش می‌کنند که نمی‌تواند درست در مورد آن تصمیم‌گیری کند، بنابراین نظامی استبدادی شکل می‌گیرد و سرریزش فساد نهادینه شده است، دقیقاً همان چیزی که امیرکبیر در پی از میان برداشتنش بود.

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم ادامه داد: امیرکبیر در آن مقطع تصمیم گرفت تا برای بخش‌های نظامی و اداری کشور یک طهارت مالی ایجاد کند که در عرصه‌های دیگر نیز امکان رسوخ داشت، در بخش‌های دیگر کشور نیز از راه‌های آموزشی وارد شد.

حجت الاسلام شیرخانی با بیان اینکه مبارزه با فساد جنبه ایجابی‌اش این بود که باید آموزش‌های مناسب ایجاد می‌شد، افزود: در پرتوی این آموزش‌ها بود که جامعه توان رشد پیدا می‌کرد، ایجاد مکان‌های مانند دارالفنون و امثالهم در همین راستا بود.

ایجاد بسترهای آموزش در جامعه هدف امیرکبیر بود

وی تأکید کرد: در روایات ما نیز تأکید شده است که علم نیروی قدرتمندی دارد، پس امیرکبیر نیز با این دیدگاه تلاش کرد در عرصه‌های آموزش علوم به خصوص علوم جدیدی که باید در اداره جامعه مورد استفاده قرار می‌گرفت، مسیری باز کند، هرچند که پیش از آن که علوم به ما هو علوم هدف نهایی او باشد، ایجاد بسترهای آموزش در جامعه هدف اصلی بود.

رئیس انجمن مطالعات ی حوزه علمیه قم ضمن بیان اینکه در عرصه خارجی نیز تلاش امیر کبیر مبارزه با استبداد بود، افزود: از اواخر حکومت صفویه و در دوره قاجار حکومت‌ها به سمت امتیاز دادن به کشورهای غربی حرکت کردند و عمدتاً در داخل کشور مشکلات زیادی داشتیم، حاکمان سعی داشتند امتیاز بدهند و خارجی‌ها نیز منتظر نمی‌ماندند و بیشترین استثمار را انجام می‌دادند.

آغاز ت موازنه منفی برای مقابله با استعمار خارجی

به گفته حجت الاسلام شیرخانی، در این شرایط امیرکبیر وارد می‌شود تا ت موازنه منفی که بعدها مرحوم مصدق نیز ادامه داد در پیش گیرد، بر این اساس ایشان را قهرمان مبارزه با استعمار لقب دادند.

وی با تأکید بر اینکه امیرکبیر به دنبال تشکیل یک دولت مستقل بود، گفت: ایشان نه خواهان امتیاز دادن به روسیه بود و نه انگلستان که قدرت‌های جهانی آن زمان بودند، چرا که خوب می‌دانست زمانی که یک حکومت استقلال داشته باشد می‌تواند رشد و توسعه نیز داشته باشد و به مسائل داخلی خود رسیدگی کند.


امیرْ جهاندار و دادگر و در پی ترقیّات دولت و ملت و آباد کننده خانه رعیت و همه هَمّش شرف ایرانیّت بود تا جایی که روزی او را خبر دادند شخصی ده دیزی پر کله را روی کله گذارده و درکوچه که راه می رود سَرین (کفل) را می چرخاند. او را خواست و فرمود: اگر دیگر چنین رفتاری کرده شکمت را پاره می کنم. مَحرمانش عرض نمودند: این پهلوانی و نیروی بدنی خود را جلوه می دهد، گناهی ندارد. فرمود: چنین نیست. سُفَرای خارجه در طهران رفتار او را نقش برداشته به اروپا می فرستند و در تماشاخانه های فرنگ می نمایند که رفتار جنس ایرانی لغویاتی است و در خور استقلال نیستند و من می خواهم رحجان اشرفیّت و اکملیّت و نجابت ایرانی را بر تمام عالم مُبرهن دارم.


هر چند، تاکنون، درباره خدمات ارزنده و اصلاحات امیر کبیر، کتاب ها و مقاله های متعددی در ایران منتشر شده، با این همه راجع به نقش او، در گسترش دانش نوین پزشکی و بهبود بهداشت همگانی، آثار مستند و جداگانه یی به زبان فارسی، در دسترس نیست. این نوشتار، ابتدا، تاریخچه کوتاهی از چه گونگی پیدایش دانش نوین پزشکی در اروپا را بیان می کند، سپس، با اشاره به وضع بهداشت و درمان در عصر قاجار، به شرح اجمالی خدمات امیر کبیر، در این زمینه می پردازد. خدماتی که حدود صد و پنجاه سال پیش از این انجام شده است و نشانه وطن خواهی، احساس مسؤلیت و اندیشه پیش رو امیر کبیر است.

ادامه مطلب


 

سال بدی بود برای اینکه مفتضح شد هیئت حاکمه؛ مفتضح شد دستگاه جبار؛ و ما نمیخواستیم. ما نمیخواهیم که مملکت ما در خارج معرفی بشود که همچو عناصر خبیثی سرِکارند؛ ما نمیخواستیم این را. ما میخواهیم که مملکت ما از آن نقطه اولیاش تا آن آخرش، جوری باشند، طوری سلوک بکنند که مایه افتخار یک مملکتی باشد. بگویند آقا، ما امیرکبیر داریم »

 


در نامه های سابق اطلاع داده بودم که اوضاع عمومی حکایت از این می کند که نفوذ امیر نظام کاهش گرفته است. ولی بعید بود که دولتش به این زودیها ساقط گردد. دیشب به فرمان شاه گارد سلطنتی که از چهارصد نفر تشکیل می شود، احضار گردیدند و امنای دربار نیز به کاخ پادشاه آمدند. به دنبال آن به امیر نظام پیغام رفت که: از مسئولیت وزارت معاف است، ولی همچنان امارت نظام را به عهده خواهد داشت. در نظر مردم حادثه ای نامنتظر بود، همچنین برای خود امیر نابهنگام؛ چه تا دیروز مقامش استوار بود. برانداختن دولت امیر نظام بیشتر نتیجه توطئه و نیرنگ اندرون شاه است که در رأس آن مهدعلیا مادر شاه قرار دارد، گر چه امیر داماد اوست. برخی کیفیات خارجی نیز در آن مؤثر افتاد. صدراعظم تازه هنوز گمارده نشده، اما چنانکه چند ماه پیش اطلاع داده بودم، و حالا محرمانه آگاه گردیدم، میرزا آقاخان اعتمادالدوله به جای امیر نظام خواهد نشست نامزد دیگر صدارت مستوفی الممالک است؛ رفتارش محترمانه است و در فن مالیه مهارت دارد. اما از جهات دیگر شخصی نیست که بتواند مقام صدارت را به عهده بگیرد».
   
گزارش شیل در حد خود درست است. ضمناً عزل امیر غیر منتظره نبود. در نامه های امیر به شاه دیدیم که زمینه عزلش فراهم گشته و او خود در انتظارش بود. نکته دیگر اینکه در آن گزارش و دیگر گزارشهایی که وزیر مختار به لندن فرستاده، پاره ای حقایق را اصلا متذکر نگردیده است. در این مورد خانوم وزیر مختار می نویسد: همان وقتی که شاه دستور احضار چهارصد تن گارد شاهی را داده بود، یکی از دوستان شوهرش شبانه نامه ای فرستاد و آن خبر سهمناک را رساند. یک ساعت بعد کاغذ دومش رسید که همه آن تدابیر احتیاطی علیه امیر نظام بوده است. اما تدابیری که هیچ ضرورت نداشت. به علاوه شیل توضیح نمی دهد که "برخی کیفیات خارجی که در عزل امیر مؤثر افتاد"، چه بوده است.
   
علاوه بر مهدعلیا و میرزا آقا خان نوری که ارکان توطئه عزل امیر را می ساختند - در صدرالتواریخ نام میرزا یوسف مستوفی الممالک نیز برده شده است. و مأخذ نوشته صدرالتواریخ گفته میرزا جبار پیشخدمت مخصوص است؛ این اندازه می دانم که مستوفی الممالک چندان میانه خوبی با میرزا تقی خان نداشت، گر چه امیر نسبت به او مهربان بود. اما شرکت او در قضیه عزل امیر بر ما روشن نیست.
   
شاه به یاد وزیرش می گریست. چون از دیدارش شرمنده می گشت، از او پرهیز می جست. به او می گوید: قلب من آرزوی شما را می کند»، تا هستم و هستی دوستت دارم، اگر کسی بد شما را بگوید پدرسوخته ام اگر او را جلو توپ نگذارم»؛ بیا من و شما یکی باشیم و با هم کار کنیم»! شمشیر خود و حمایل گردنش را باز کرد به او فرستاد: برای خدا آنها را قبول کنید و فردا بیائید مرا ببینید». این بیان به عواطف شاه و وزیر نمی ماند، اما سخنانی است که شاه نوشته. معلوم است در درونش خلجانی بود زاده جنگ شور و عاطفه و ادراک با ت و تلقینات ذهنی درباریان.اینکه می نویسد: ای کاش هرگز پادشاه نبودم. که چنین کاری بکنم »، نشانه ای است از ناتوانی نفسانی شاه که نمی توانست اراده خود را بر اطرافیانش تحمیل گرداند.


یکی از نام های دارای افتخار در تاریخ ما - به همان اندازه ای که واقعیت دارد - امیرکبیر است. امیرکبیر در کشور ما سه سال در رأس دولت بوده است. معلوم می شود سه سال وقت خیلی زیادی است. همه کارهایی که امیرکبیر انجام داده و همه خاطرات خوبی که تاریخ و ملت ما از این شخصیت دارد، محصول سه سال است. بنابراین چهار سال، وقت کمی نیست - وقت خیلی زیادی است - به شرط این که از همه این وقت به نحو درست استفاده شود.»

امیرکبیر که یک چهره ماندگار در تاریخ ماست و واقعاً کارهای بزرگی هم کرده، همه حکومت او سه سال بود؛ یعنی یک سال از مدتی که بناست علی العجاله شما در این مسئولیت مشغول باشید، کمتر است؛ اما آن قدر این کار، مهم و بزرگ و جدی بود که تاریخ امیرکبیر را فراموش نمی کند؛ والّا قبل از این که بیاید در رأس صدارت قرار بگیرد و بعد که به کاشان تبعید شد، دیگر چیزی در پرونده او وجود ندارد.»

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها